حالا عیادت کنندم ؛ من فقط یه دوست صمیمی دارم که الان 5 ساله باهمیم . نه اون ازمن ناراحت میشه نه من از اون . دیروز مثلا اومده بود عیادت ، من لباسم خیس شده بود رفتم عوضش کنم ، داشتم پیرهنمو عوض میکردم ؛ یهو مثه بز میپره وسط اتاقم با نیش باز نگام میکنه !!
میگم ها چته ؟!
میگه بابا حوصلم سر میره بشینم تو سالن پذیرایی .
میگم خو مگه کوری دارم لباسمو عوض میکنم برو بیرون تا بیام .
میگه بروووو بابا ؛ من نمیرم بیرون تنهایی زود باش بپوش بریم .
پیرهنمو در اوردم یکی دیگه بپوشم دیدم مثه بز نگام میکنه .میگم ترو خدا خجالت نکشی یه وقتا میخوای فیلمم بگیر ببر بعدا باز نگاه کن !
میگه عه آره فیلمم بگیرم خوبه چرا به ذهن خودم نرسید !!
بالشی که رو تختم بود پرت کردم سمتش با جیغ تقریبا گفتم پاشو گمشوبرو بیرووووون روانی .
میره بیرون بعد دوباره سر میکشه تو اتاقم میگه عه نذاشتی فیلم بگیرما ، یه نگاه بدی بهش کردم ویه قدم برداشتم سمتش ، مثه گلوله در رفت بعد زیر لب گفت دیوونه !
یعنی عیادت کنندم یه مریض به تمام معنا بود . ولی دوسش دارم دختر خوبیه ..
برچسب : نویسنده : are97 بازدید : 132