سرما خوردم و تب دارم الان ؛ حال ندارم تکون بخورم حتی ، تقصیر خودمه دیروز خسته بودم ، دیروقت حمام کردم بعد چون خسته بودم هونطوری خیس با حوله خوابیدم ؛ نتیجش هم اینه که الان اینطوری افتادم رو تختم .
برم یه قرصی چیزی بخورم ، حداقل کارم به آمپول زدن نکشه .
البته که نمیذارم امپول بزنن برام هیچوقت ، معمولا اصرار میکنم که با سرم دارو دریافت کنم چون هیچ خوشم از امپول نمیاد...
خب الان عبرتی شد که دیگه با حوله نخوابم ..
(خودم که میدونم هیچ عبرت گرفتنی در کار نیست!)
و
چه خوش است راز گفتن به حریفِ نکته سنجی
که سخن نگفته باشی؛ به سخن رسیده باشد ...(بیدل دهلوی)
منتهی ، نیست و نه نتها که نیست ؛ بلکه فعلا تمامی اطرافیان منظور ما رو چپکی میگیرن ، حالا نمیخوام من سخن نگفته باشم و به سخن رسیده باشن ولی دیگه اینطوریم نه که من هرچی میگم نمیشه اونی که میخوام !!
خودم که میدونم ؛ کلا من از دور خوبم ...
+اخلاق خوشی که ندارم خارج از خونه ، فکر کنم قیافم یکم بچه میزنه . پسره فکر کنم شاید اول دبیرستانی به من تیکه میندازه :/ ،خب این غلطا چیه بچه بشین درست و بخون . نمیدونستم چه کنم بخندم یا دعواش کنم ، یا خیلی خنگ بود یا پررو ، یه بارم رفتم دنبال داداش کوچیکه یه بچه کلاس اولی که قدش به زور تا یکم بالاتر از زانوم میرسید ، نگام میکنه میگه هه هه گلپریجون کجا میری ؟! بعدم فرار میکنه ! چقدر خندم گرفت ..
برچسب : نویسنده : are97 بازدید : 132